زندگی دیگران
- توضیحات
- بازدید: 4885
حتی اگر ندانیم داستان فیلم در کجا اتفاق می افتد چیز زیادی را از دست نداده ایم . چرا که این فیلم ما را به دانستنی های خارج از خود ارجاع نمی دهد . و لزومی ندارد بدانیم که داستان تکان دهنده آن در سالهای آخر امپراطوری کمونیسم. در آلمان و در سمت تاریک دیوار برلین
از اوج اقتدار استالین در مسکو سالها گذشته است و آنچه اکنون در فیلم می بینیم کاریکاتوری است از فسیل هایی که پایه های دیکتاتوری را چسبیده اند تا خود را سر پا نگه دارند. نه اینکه به ایستادنش کمکی کرده باشند.
در همان فصل های نخستین فیلم لازلو درایمن را می شناسیم. مرد میان سال خوش چهره ای که نوع آرایش موها و لباس پوشیدنش او را یله و بی قید نشان می دهد. لازلوی شاعر که نمایشنامه هم می نویسد از همان سکانس معرفی . در کانون توجه اداره امنیت ملی قرار می گیرد . تا علیه اش مدرک جمع آوری شود.
لازلو مثل بقیه روشنفکرانی که در فیلم می بینیم آشکارا دست راستی است و تمایلات لیبرالی دارد. با اینهمه به نظر می رسد آنچه موجب توجه دستگاه امنیت ملی شده است فعالیت های سیاسی و فرهنگی او نیست. کریستا ماریا هنرپیشه سرشناس تاتر که عقل و هوش از سر وزیر فرهنگ آلمان شرقی ربوده است . همسر لازلو است و مخاطب بدبین می تواند حدس بزند که آقای وزیر قصد دارد از طریق اداره امنیت ملی . رقیب عشقی خود را از عرصه رقابت حذف کند.
بدین ترتیب زندگی دیگران بر پایه یک مثلث عشقی شکل می گیرد و شالوده قصه آن پی ریزی می شود.
فیلم اما با هیچ یک از این اشخاص شروع نمی شود . و ما قبل از اینکه با آنها آشنا شویم با مرد دقیق و وظیفه شناسی آشنا شده ایم که در کلاس درس با حوصله بسیار به شاگردانش یاد می دهد که چطور از زندگی دیگران سر در بیاورند. او همان کسی است که ماموریت تجسس در زندگی لازلو به او سپرده می شود.
فیلم بعد از این معرفی ها به سرعت وارد نیمه اول داستان می شود که تا خودکشی آلبرت ادامه خواهد داشت . در این فصول از ماجرا خانواده درایمن یک عضو سرشناس و تازه پیدا کرده است. که همه رفتار آنها را تحت نظر دارد. همپتون که در اتاق زیر شیروانی لانه کرده است. رفته رفته شیفته زندگی دیگران می شود و چنین می نماید که آنچه در طبقه زیرین می گذرد و او بر صفحه مانیتور می بیند . بسان فیلمی مهیج او را وادار به همزاد پنداری با شخصیت های معصوم خود کرده است. بعد تر وقتی زندگی خصوصی این افسر امنیت ملی را می بینیم به او حق می دهیم که متاثر شده باشد.
خانه همپتون تفاوت چندانی با محیط کار ی ندارد و شاید حتی کسالت آور تر باشد . ارتباط او با زن خیابانی که به خانه دعوت کرده است به وضوح نیازهای شدید عاطفی او را آشکار می کند . وقتی در یک پلان از زاویه بالا همپتون تصویر دیوارهای خانه را بر کف اتاق زیر شیروانی در اندازه های واقعی نقاشی می کند. آدم خیال می کتد که او به شکلی مجازی و نمادین در لابلای همان دیوارها در زندگی دیگران شریک شده است.
فیلم کم گوی دونورسی مارک به ما نمی گوید که آیا علاقه ای هم ـ از جنس عشق ـ بین همپتون و هنرپیشه زیبای ساکن طبقه پایین بوجود آمده است یا نه . اما گاهی که چشمان همپتون برق می زند می شود گمان کرد که آدمهای دل مشغول به کریستا ماریا بیشتر از آن است که گمان می رود.
این چیدمان آدمها به قصه پرو بال می دهد . هم روی پرده و هم در ذهن تماشاچی. فیلم پر است از لحظات سینمایی موثر که درگیرت می کندو گریبانت را رها نمی کند.
یک جامعه شناس که امکان عرضه آزادانه آثار خود و نقد جامعه و حاکمان را ندارد . رهبرانی فاسد و خودکامه که برای خود در هیچ زمینه ای محدودیت قائل نیستند. مردم بی تفاوت و دل مرده که فقط به گذران زندگی شخصی خود مشغولند و شکاف بین این گروه ها که مدام عمیق تر می شود. نظام تشویق و تنبیه معیوب و چاپلوس پرور. کارگردانی که چندین سال است اجازه کار ندارد و سر آخر خودکشی می کند. نمایشنامه نویسی که مدام تحت فشار است . و زن هنرپیشه ای که برای ماندن به تن فروشی و جاسوسی شوهرش تن می سپارد. وزیری که تمایلات شخصی اش در تصمیم سازی های مهم وزارت خانه حرف اول را می زند و اداره امنیت ملی که افسران کارکشته آن برای خوش آمد وزیر عاشق پیشه حاضرند رقیب عشقی او را از میان بردارند. اینها همه اتمسفری است که فیلم در آن جریان دارد . ما خانه ای را دیده ایم که بنیان هایش به آرامی در حال پوسیده شدن است . پس وقتی دیوارها فرو ریخت و یا وقتی تحولی در همپتون مامور ۷س س اتفاق افتاد هیچ کس فکر نمی کند که اتفاقی غیر منتظره رخ داده باشد.
شخصیت همپتون با بازی اولیریچ مدهه زیباترین وجه از ابعاد چندگانه این فیلم است. شخصیتی که در میان این همه بی ثباتی خلاف همه جریانها شنا می کند و بازی پیچیده ای را آغاز می کند که زندگی خودش و دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد. برای من چهره سنگی و آرامش بی حد و حصر همپتون از یاد رفتنی نیست . خطوط چهره ای که تحت تاثیر هیچ اطلاعات تازه ای دچار دگرگونی نمی شود. صورتی که متعجب نمی شودو لبخند نمی زند. نه عصبانیت. نه اندوه نه شادی .. هیچ ... و با این همه چشمانی نافذ که با آدم حرف های نگفتنی بسیار دارد. او را همیشه در یک لباس می بینیم . لباس ساده به رنگ مرده خاکستری که به لباس فرم میماند. با موهای کوتاه و مرتب و زاویه های سربالای دوربین و بیشتر در نماهای نزدیک. برای بیشتر آدم های داستان او تا به آخر ناشناخته باقی می ماندو دست آخر لازلو هم ترجیح می دهد این قائده را بر هم نریزد. همپتون به ما یادآوری می کند بسیاری از کنش های آدمیان که موجب وقوع حوادث تاریخی شده اند جایی ثبت و ضبط نشده و نمی شوند. وشاید جهان امروز محصول فداکاری های نانوشته و نادانسته باشد ...
این نقش یک فراز مهم در زندگی حرفه ای اولیریش موهه بشمار می آید . متاسفانه او چند سال پیش بر اثر بیماری سرطان معده در آلمان درگذشت . و فرصت بازی در نقش های درخشان بیشتر را نیافت.
سکانس برگزیده
همپتون که از پشت شیشه یک طرفه تحت نظر رئیسش قرار دارد به سمت دوربین برمی گردد. دوربین قدری پایین تر از چشم اوست. در پس زمینه کریستا ماریا را به داخل اطاق بازجویی می آورند. بعد از خروج مامور . همپتون به آرامی به سمت کریستا ماریا برمی گردد. آیا ماریا او را خواهد شناخت؟
این میزانسن به اضطراب صحنه کمک کرده است. چون قبلا همپتون در هیئت یک ناشناس خیر خواه ملاقات کوتاهی با کریستا داشته و حالا اگر او را بشناسد همه چیز به هم خواهد خورد. این میزانسن همه اینها را در یک لحظه سینمایی خلاصه می کند.
کریستا از خود واکنشی نشان نمی دهد. ما باز هم منتظر می مانیم تا این واکنش را احتمالا در ادامه سکانس ببینیم. آیا ممکن نیست که ماریا که بازیگر ماهری است او را شناخته اما وانمود می کند که اتفاقی نیفتاده است؟
همپتون شکوه صحنه بازی را برای ماریا یادآوری می کند. چراغ ها . صداها . تشویق ها ... دیده شدن برای یک بازیگر همه چیز زندگی است. کریستا می تواند محل اختفای ماشین تایپ شوهرش را نگوید و با این دنیای پر شکوه خداحافظی کند و یا اینکه بر علیه شوهرش حرف بزند و بی آنکه کسی مطلع شود مستقیم به صحنه نمایش بازگردد. چند نفر از همکاران کریستا ممکن است همین مسیر را طی کرده باشند ؟
با این همه مطمئن نیستیم همپتون این گزینه ها را بواسطه فراست خود مقابل زن گذاشته است یا اینکه دیالوگ های لازلو را که استراق سمع کرده ادامه می دهد تا از این طریق به کریستا کدی داده باشد. هر کدام از اینها می تواند مسیر ادامه ماجرا را به کلی تغییر دهد.
سرآخر آنجا که زن در اوج تردید قرار دارد اشاره ظریف همپتون را می توانیم ببینیم که به او می گوید تردید نداشته باش یا شاید فکر کنیم اشتباه کرده ایم و اشاره ای در کار نبوده است. بعد تر خواهیم دانست که همپتون با نقشه در این بازجویی شرکت کرده است . او همه چیز را محاسبه کرده . جز یک چیز مهم.
این بازی برای کریستا ماریا بیش از اندازه بزرگ و سنگین است. و فاجعه از همین جا شکل می گیرد.